به اندیشان

ساخت وبلاگ
متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ#حافظبر سر تربت ما چون گذری همّت خواهکه زیارتگه رندان جهان خواهد بود#سهراب_سپهریبه سراغ من اگر می‌آییدنرم و آهسته بیامبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من#کوروش_بزرگای انسان هر که باشی و از هر جا که بیاییمی‌دانم خواهی آمدمن کوروشم که برای پارسی‌ها این دولت وسیع را بنا نهادمبدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر.#پروین_اعتصامیآن که خاک سیه‌اش بالین استاختر چرخ ادب پروین استگرچه جز تلخی از ایّام ندیدهر چه خواهی سخنش شیرین است#دکتر_علی_شریعتینمی‌دانم پس از مرگم چه خواهد شدنمی‌خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت.ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازدگلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوشو او یک‌ریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشاردو خواب خفتگان خفته را آشفته‌تر سازدبدین سان بشکندهر دم سکوت مرگبارم را#نیوتنطبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بودخدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید......و همه روشن شد#خسرو_شکیباییدر ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد#وینستون_چرچیلمن برای ملاقات با خالقم آماده‌اماما این که خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست#اسکندر_مقدونیاکنون گور او را بس استآن که جهان او را کافی نبودموضوعات مرتبط: به اندیشان ایرانی یا مسلمان ، به اندیشان خارجی به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 19:48

♦️تربیت فرزند به روش گاندی♦️ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ،ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ .♦️ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!!♦️ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: «ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎً ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ!! ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!»♦️ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ‌ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ!!ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮیم.✅ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧ‌‌ﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ‌ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!✍️ توکلی https://eitaa.com/eqmoq2موضوعات مرتبط: به اندیشان خارجی به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 19:48

تربیتی که باید می‌شدیم! به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 17:25

تربیتی که باید می‌شدیم! به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 1:07

تربیتی که باید می‌شدیم! به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:45

تاوان جهل توده‌ها را که چه کسانی می‌دهند؟گفته می‌شود وقتی قاضی از قاتل انورالسّادت (رئیس‌جمهور مصر) که عضو گروه جهاد اسلامی بود می‌پرسد :چرا او را کشتی؟ قاتل جواب می‌دهد: او یک سکولار بود. قاضی می‌گوید: آيا معنی سکولار را می‌دانید؟ قاتل می‌گوید: نه نمی‌دانم! **************در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده مصری برندۀ جایزۀ نوبل) قاضی از ضارب می‌پرسد: چرا نجیب را با خنجر زدید؟ ضارب می‌گوید: به‌دلیل نوشته‌هایش، خصوصاً کتاب بچّه‌های محلّۀ ما. قاضی می‌گوید: کتاب را خوانده‌ای؟ ضارب می‌گوید: خیر! ****************قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده مصری می‌پرسد: چرا او را کشتی؟ قاتل می‌گوید: او کافر است. قاضی به قاتل می‌گوید: چطور به این نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش. قاضی می‌گوید: آیا کتاب‌هایش را خوانده‌ای؟ قاتل جواب می‌دهد: خیر من اصلا سواد ندارم! ************این‌گونه جامعۀ بشری تاوان جهل عدّه‌ای را داد و می‌دهد!@irWondersموضوعات مرتبط: به اندیشان ایرانی یا مسلمان ، به اندیشان خارجی به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:45

استاد تو کیست؟نقل است که از بایزید پرسیدند: پیر و استاد تو کیست؟گفت: پیرزنی...و چنین شرح داد که: روزی در حال و هوایی الهی و غلبات شوق و توحید بودم. به بیابان رفتم. پیرزنی با انبانی از آرد از راه رسید و گفت: این کیسه ارد من برگیر و برایم به شهر بیاور. ولی حال من چنان بود که خود را هم نمی‌توانستم بردن، چه رسد به انبان آن پیر زن.شیری را اشارت کردم، بیامد، انبان بر پشت شیر نهادم و به پیر زن گفتم: به شهر که رسیدی می‌گویی که را دیدم؟پیرزن گفت: به شهر که رسیدم خواهم گفت که ظالمی متکبّر را دیدم!گفتم: هان؟ چه گویی...!!؟پیرزن گفت: این شیر بر ما وظیفه‌ای دارد؟گفتم: نه!گفت: تو این شیر. را که خدای عزّ و جل تکلیفی بر عهده‌اش نگذاشته، مکلّف کردی به برداشتن بار، این ظلم نیست؟گفتم: آری، ظلم است!و می‌خواهی بدانی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی.... این تکبّر نیست؟گفتم :بلی. تکبُّر است.توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم!این بود شرح داستان من با پیر و استادم!#تذکره‌الاولیای عطّارموضوعات مرتبط: به اندیشان ایرانی یا مسلمان به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:45

مصاحبه با همسر رضاشاه درباره خانواده پهلوی مرتضی رسولی/گفت‌و‌گومن در سال 1284 شمسی به دنیا آمدم. پدربزرگم ملقب به مشکوه‌الدوله از طایفه قاجار بود؛ به همین دلیل هم در دوره قاجاریه سمت‌های دریاری داشت. پدرم غلام‌علی میرزامجلل‌الدوله در زمان سلطنت رضاشاه رئیس تشریفات دربار بود؛ به همین دلیل الفت خاصی میان او و رضاشاه برقرار بود.مادرم، گوهر ملک نام داشت، مجموعاً 2 خواهر (اشرف‌السلطنه و عزت) و 2 برادر داشتم. 2 برادرم احمد میرزا و عباس میرزا رضاشاه برای تحصیل به خارج فرستاد. یکی در دانشگاه وست مینستر انگلستان و دیگری در سن سیر فرانسه تحصیل کرد. وقتی که به ایران برگشتند سرمایه‌ای از ارث پدری داشتند. اما متأسفانه هیچ‌کدام عاقبت بخیر نشدند و در نتیجه اعتیاد به تریاک و الکل درگذشتند. یک روز که برای دیدن احمدمیرزا رفته بودم، با اه و ناله گفت: «ببین چه ریختی شدم.» عباس میرزا هم، که تریاک را در عرق حل می‌کرد و می‌خورد، کبدش عیب پیدا کرد و مدتی در بیمارستان شهربانی بستری شد. هر 2 جوان، با آن که تحصیل‌کرده بودند، دست دستی خودشان را به کشتن دادند.با رضاخان چگونه آشنا شدید و چطور شد او شما را به همسری انتخاب کرد؟موقعی که 13 یا 14 ساله بودم خواستگاران زیادی داشتم که یکی از آن‌ها سردار سپه بود. من حتی یک عکس هم از سردار سپه ندیده بودم و نمی‌دانستم آیا او هم مرا دیده بود یا نه، ولی چون پدرم خیلی از رضاخان تعریف می‌کرد و می‌گفت او مرد بااستعداد و خوبی است، من هم نتوانستم حرفی بزنم و توصیه او را گوش کردم.از آن موقع به بعد، سردار سپه هر شب به منزل ما می‌آمد، هدایایی هم با خودش می‌آورد مثلاً یک شب کیسه ای پر از لیره آورد. خواهرم عزت خانم هم خیلی مراقب بود، غذا می‌پخت و با مشروب پذیرایی می‌کرد. این پ به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 13:11

سرنوشت تلخ یک کارآفرین کوشادر سال 1330کفش ایرانی‌ها گیوه و نعلین و گالش بود و از طرفی شهرنشینی باب شده‌بود. یک جوان اصالتا شیرازی،به نام محمد رحیم متقی ایروانی،پیش خود فکر کرد که مردم ممکن است بی‌نان سر کنند، اما بی کفش نمی‌توانند دنبال نان بروند! به گفته او نمی‌توان شهرنشینی کرد، آن هم بدون کفش و پابرهنه؛ پس مردم به دو چیز نیاز دارند. یکی نان و یکی کفش!با این فکر به کشور چکسلواکی رفت و دو کارشناس چک استخدام کرد و یک دستگاه اتوکلاو کفش خرید و به ایران آمد و در خیابان گلوبندک تهران پاساژی ساخت و شروع به تولید کفش نمود.ایروانی کارش با 35 کارگر شروع کرد؛ او کمر همت بست و چون سوداهای بزرگ در سر داشت، با وام و پس انداز و ارث و ..، زمین بزرگ‌تری در مهرآباد کرج خرید و در آن محل اول یک مسجد ساخت و بعد کارخانۀ تولید کفشش را هم به آنجا منتقل کرد.محمد رحیم کم و بیش، از این و آن، سرزنش می‌شنید که ،"تا وقتی کفش خارجی هست، چه کسی گیوه و گالش ایرانی می‌خرد؟؟". اما این حرف‌ها او را دلسرد نکرد و کم کم طوری شد که در سال 1337 ، کفش چرمی‌ای تولید کرد که بسیار با دوام بود!!!!او کفش‌ها را به قیمت چهارتومان می‌فروخت. این در حالی بود که کفش خارجی آن زمان ده تومان بود و آن دوام و زیبایی را نداشت!!!!! جالب این که ایروانی، در سال 1343 موسسه‌ای با هدف پرورش 22 کودک دو ماهه تا 2ساله تاسیس کرد تا در آینده، این کودکان، از مدیران کارخانه‌اش و مدیران ایرانی بشنود.قرار بر این شد بخشی از درآمدش به مصارف تحصیلی این22 کودک برسد و خوراک، پوشاک و وسایل زندگی ساده و کم خرج آن‌ها همه به عهدۀ خودش باشد. قانونی هم وضع کرد که هیچ کدام از این کودکانِ تحت سرپرستی او، بعد از رسیدن به سن 18 سالگی، هیچ تعهدی نسبت به او ندار به اندیشان...ادامه مطلب
ما را در سایت به اندیشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : behandishana بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 13:11